انطباق(راه برگشت من از تو)

لبخند رضای تو دایرة المعارف عشاق است. مرکز دایره حیات تویی، تو که خود اسم اعظمی. سفیر نگه دار کعبه ی دل، قسم به سوره فیل...

انطباق(راه برگشت من از تو)

لبخند رضای تو دایرة المعارف عشاق است. مرکز دایره حیات تویی، تو که خود اسم اعظمی. سفیر نگه دار کعبه ی دل، قسم به سوره فیل...

انطباق(راه برگشت من از تو)
بسم سید السادات
هو السلام

کلام ها همه به تو میل می کنند و خوشا به حال من که تو سر فصل "انطباق" شدی.
#انطباقی که قرار است تو نگهدارش باشی و دلش چو من، متوکل به خاک چادرتوست. قرار نیست اینجا از حال و دل و عشق و روضه ی خود بنویسم، لبخند رضای تو دایرة المعارف عشاق است. مرکز دایره حیات تویی، تو که خود اسم اعظمی. تویی که فلک مدهوش خنده توست، تویی که شب سیه پوش روضه توست، تویی که معنی یاسی و یاس پیرهنش به بوی چادر توست ؛ اصلاً تویی که معنی عشقی، تویی که عشق معنی توست...
سفیر نگه دار کعبه ی دل، قسم به سوره فیل...
فکرم بسته است و قلبم شکسته. پاهام خسته و اهداف گسسته.
این همه تعلق بال و پری می خواهد به وسعت غم و این همه جهل علمی به وسعت کرم، گدای سر به زیر می خواهی؟؟؟

۲۵ مطلب در آبان ۱۳۹۱ ثبت شده است

* نور چشمی:

وداع از محمد(ص) قلب « حسین » را به آتش کشیده بود آقا
تو شرح فراق کن برایمان ز روضه ی های « حسین . . . »

امام باقر ع
۰ نظر ۲۶ آبان ۹۱ ، ۰۲:۴۴
محسن زارعی

* آرزو...:


دعای مشک تو هم مستجاب می شود
؛
نشان که به دست قضا به سینه ات چسبید...


میر و علمدار

۰ نظر ۲۶ آبان ۹۱ ، ۰۲:۴۲
محسن زارعی

بسم سید السادات

هو السلام


سال دوم ابتدایی. مادرش به ناحق کتکش زده بود. رفته بود پشت رخت خواب ها و با مدادی که تازه خریده بود روی دیوار شروع کرد به نوشتن.
من غمی دارم از غم دنیا؛
حرف مرا کسی باور ندارد
مرا می زند؛ مرا می کشد...
عیبی ندارد؛ مادری مادر...
مادر که این ابیات را دید با چند عدد دمپایی ذوق سوزمان کرد تا عبرتی شود و بر دیوار مشق نکنیم. بعدتر آمد و یک سبد بوسه هدیه آورد که: پسرجان ادامه بده؛ اما لطفا نه روی دیوار....

زمان گذشت و تو قد خمیده شدی...
می خواهم روی دیوار دلم  برایت شعری بنویسم...
نفسی مانده دنبالمان کنی؛ مادر؟

{لبخند - سوز - خاطره}

حضرت زهرا سلام الله علیه

۰ نظر ۲۶ آبان ۹۱ ، ۰۲:۴۰
محسن زارعی

بسم سید السادات

هو السلام


بچه شری بود. دهانش هم که چفت نداشت. همراه خودش ورق که هیچ؛ قلیان میوه ای آورده بود که در بین راه و بین الحرمینت صفا کند.
ولی به ورودی ضریح که رسید؛ سرش را به چارچوب درمی زد. از پیشانیش خون فواره زد.
مجنون شده بود!!!
خوب قربون شکل ماهت؛ حسینیه راه انداختید یا دارالمجانین؟


(خاطره تلخی که به با معجزه برادر بود...)


امام حسین ع

۰ نظر ۲۶ آبان ۹۱ ، ۰۲:۳۷
محسن زارعی

* تعریف:


واژه ای است

که لیاقت تعریف می دهد به انسانها،
انتظار...


ولی عصر عج


۰ نظر ۲۶ آبان ۹۱ ، ۰۲:۳۳
محسن زارعی

* سفارشی:


جانمازش را برایم به یادگار گذاشت...
؛
خدا، برایش جانماز خویش پهن کرده بود


/سلمان فارسی/

یاران پیامبر

۰ نظر ۲۶ آبان ۹۱ ، ۰۲:۱۰
محسن زارعی

* سخاوت:


دو فرزندت را خبر داری سر بریدند؟
؛
در مرام «حسین» تک خوری نبوده مسلم جان...



یاران امام حسین ع

۰ نظر ۲۶ آبان ۹۱ ، ۰۲:۰۶
محسن زارعی

* خاطره:


پشت همین پنجره ها بود که سالها
؛
به انتظار نشستم و نیامدی عمه


/ امام باقر العلوم (علیه السلام)/


حضرت زینب

۰ نظر ۲۶ آبان ۹۱ ، ۰۱:۴۳
محسن زارعی

همیشه گرگ در لباس میش را در داستانها خوانده بودم اما به اطمینان، لباس شاهین بر اندام کرکس زار می زند. دل که کور گشت و چشم نابینا، دیگر فرقی میان قعر و اوج ، لهو و ذکر ، کفر و دین و شاهین و کبوتر نخواهد بود. عذابی عظیم است که روز به روز افزوده می شود و بشارت باد که روزی بشریت فاتح ثریای خویش خواهد شد.

با اینکه در تفسیر علوم حیوانی سریع ترین سقوط از آن شاهین شد اما آرزوی اهل معرفت هنوز هم پروازی به ارتفاع کبوتران سامراست. در حقیقت گنبد بهانه است و کبوتر به سوی لبخند دوست می گردد.

اصلاً کبوتر چیست؟ در آئین پرواز، آشیانه اگر طور شد،حتی کبوتر هم رسول می شود و پرده دار حریم ستر. و چه مهربان رسولی است آن کس که توهین به آشیانه اش کردند با انفجار موسیقی رپ...

و این روزها همه ی فکر که سامرا می شود، بهتر می بارد اشکهایت به پای حدیث «کل ارض...»

وقتی شیر، رام خاک پایت شد دیگر روضه ای ز هماوردت را چه می خواهیم؟ وقتی که هادی لقبت شد، شمشیر برای چه؟ نجرانیان خوب می دانند که شما «انفسکم» هستید و یهودیان که شما «حیدر(علیه السلام)»...؛ امام دهمید؛ دوازدهمین خورشید از چهارده معصوم؛ کن فیکونی که عالم، به یک «قد قامت ِ » قائمش بند است.

خود فرموده اید که «حکمت در نهاد فاسد اثر نمی کند» ، برای بی نهاد و بی بنیاد اسب ادب زین نمی کنیم؛ اما چه کنیم با نمک مهرتان؟ بغض و اشک رسالت کتابت را ز ما به میراث برده اند و در مظلومیتتان آه هایمان گواه. خدا به سخره گیردش و «یمدّهم فی طغیانهم یعمهون». مادرش در عزایش باد که کل یوم بود دیروز و امروز بر سر سفره ی شراب، قرآن خواندنتان تا به اینجا بلند بود. شیرش حرام که هنوز هم نسل حرام لقمه های عاشورا نخشکیده. چه تفاوت برای این نسل در طمع مانده ی انگشتر یا همان شام صفتان پر آوازه؟ خونش مباح که خود و آنی که غیرتش خفته «فی قلوبهم مرض» ند و «ءانذرتهم ام لم تنذرهم لا یومنون».

اماما،« فردا به امروز نزدیک است و امروز با آنچه در آن است می گذرد». صیادهایتان برقرار که روشن است رویشان، نه خفتگان در حوزه یا که دانشگاه. نگاه نکنید به فتوای اهل کوفه که بیعت شکسته اند ؛ هزار اکبر زاده شده ز بوی غربت و هزار اصغر که در راه است. همه ولایت پذیر و بر نفس خود امیر. و به فرمان قیام، چهره ی خویش را خضاب به خون می دهند و شهادت را به فدای لبخندت خریدارند...

و روزی خواهد آمد که ماه و خورشید در دشت طلوع می کنند و به روی پرده نقش صید و صیاد به وضوح معلوم است. به امید لبخندتان، یا حق!!!


امام هادی

۰ نظر ۲۶ آبان ۹۱ ، ۰۱:۲۹
محسن زارعی
مزه ی داغ و خوب سوهانت، یک بغل مهر مادرانه تو 
این همه بغض و روضه، حاجت ما: لانه ای کنار خانه ی تو
تا بسان کبوتران سیاه؛ بر طوافی شود دو چشمانم 
‫السلام گویمت ز صحن طلا؛ از دو دست تو دانه بستانم‬
السلام  یا دخت نبی، عمه، السلام دخت فاطمه جان (س) 
مانده ایم و گیر کرده ایم بانو، چاره ای بکن تو فاطمه جان‬
زیر گنبد آینه کاریت هردم، یک سبد بغض و گریه آوردم
السلام بنت خدیجه، بنت امیر، توبه توبه آوردم

پی نوشت: شعری از خودم وقت ورود به حرم بی بی(س)
۰ نظر ۲۶ آبان ۹۱ ، ۰۱:۲۷
محسن زارعی