از خجالت.
اندامی رشید داشت و آنقدر زیبا بود که او را قمر و ماه بنی هاشم می خواندند. از مورخین معتبر:
«چو سوار بر اسب می شد، پایش را که ز رکاب بیرون می آورد، سر انگشتان زمین را خط می کشید، بازوها بسیار قوی و بلند و سینه بسیار پهن داشت.»
مادرش می دانست که شیرمردی با چنین هیبت به راحتی کشته نشده است. از دیگران پرسیده بود که پسر من را چگونه کشتند؟ بعد از شنیدن ماجرای بریده شدن دستش و پایین آمدن عمود بر سرش، تا سالها رهگذران بقیع -حتی مروان بن حکم- را به گریه وا می داشت که:
انبئت ان ابنی اصیب براسه مقطوع ید / ویلی علی شبلی امال براسه ضرب العمد
لو کان سیفک فی یدیک / لما دنی منه احد