انطباق(راه برگشت من از تو)

لبخند رضای تو دایرة المعارف عشاق است. مرکز دایره حیات تویی، تو که خود اسم اعظمی. سفیر نگه دار کعبه ی دل، قسم به سوره فیل...

انطباق(راه برگشت من از تو)

لبخند رضای تو دایرة المعارف عشاق است. مرکز دایره حیات تویی، تو که خود اسم اعظمی. سفیر نگه دار کعبه ی دل، قسم به سوره فیل...

انطباق(راه برگشت من از تو)
بسم سید السادات
هو السلام

کلام ها همه به تو میل می کنند و خوشا به حال من که تو سر فصل "انطباق" شدی.
#انطباقی که قرار است تو نگهدارش باشی و دلش چو من، متوکل به خاک چادرتوست. قرار نیست اینجا از حال و دل و عشق و روضه ی خود بنویسم، لبخند رضای تو دایرة المعارف عشاق است. مرکز دایره حیات تویی، تو که خود اسم اعظمی. تویی که فلک مدهوش خنده توست، تویی که شب سیه پوش روضه توست، تویی که معنی یاسی و یاس پیرهنش به بوی چادر توست ؛ اصلاً تویی که معنی عشقی، تویی که عشق معنی توست...
سفیر نگه دار کعبه ی دل، قسم به سوره فیل...
فکرم بسته است و قلبم شکسته. پاهام خسته و اهداف گسسته.
این همه تعلق بال و پری می خواهد به وسعت غم و این همه جهل علمی به وسعت کرم، گدای سر به زیر می خواهی؟؟؟

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهید گمنام» ثبت شده است

خرسی بزرگ خریده بود،

داد به فرشته کوچولوی زندگیشان.

به فرشته گفت: دخترم اینو بابا محسن خریده؛ بابا و خدا بیشترین کسایی هستن که من و تو رو دوست دارن.

حسابی با فرشته خاله بازی کرد. برا بهانه نگرفتنش، همه ناخن هایش را داد تا فرشته لاک بزند.

فرشته که خوابش برد، رفت و کمی آرایش کرد، کمی با خرس ولنتاین پارسالش در خیال بازی کرد

چادر نمازش را برداشت و شروع کرد نماز..

کنار جانمازش که خوابش برد، محسنش آمد..

سرش را بوسید و آرام توی گوشش زمزمه کرد: سلام همنفسم، سلام زندگیم، سلام مونس...

خندید و گفت: سلام شوهرم، سلام سرورم، سلام سرباز زینب، سلام شهید..




۱ نظر ۲۰ بهمن ۹۶ ، ۱۷:۲۲
محسن زارعی

بسم سید السادات

دانشگاه مثل عروسی بی قرار بود.مشتاق شوی خویش. به آرایش نشسته و سر و دست مزین به خضاب اشتیاق.

باد، غمزه کنان دوباره ریسمان ها را به رقص در آورده و صدای خنده ی پلاکها در ذهن یاد زنگوله ی گله های آن چوپان پاک دلی را تداعی می کرد که این تن خاکی و متصل به خاک را به چرای عرفان و آسمان می برد. هر از چندی گلدسته ها کِلی می کشند و اذان می گویند...

یک، دو، سه... چند وجب بیشتر که خاک از چهره غبار آلود زمین پاک کردند، هم بستر آماده بود و هم حال و هوای دوستان. می رفتند درون قبر و کیسه های سوغاتشان پر از اشک می شد. تو گوئی هوای بهشت، حبس سینه ها شده بود. دعای عهد زیر لب ها بود و «صراحی در دست». چه خاطره ای شد و چه وصل و وصالی.

چشم و دلها به رقص نشستند و بغض گلوی آمال را می فشرد. حب این بچه ها شهادت بود. وقت آن بود که تاریخ بشناسد سربازان حسین(ع) را. آنان سیمرغانی هستند ، که با آتش گرفتن مادر، زاده شده اند. ولی سیمرغ کجا و جبروت شهید کجا؟ آری...هو حیّ، قسم به عاشورا.

 چگونه شب گذشت و رسیدیم به صبح را، تاریخ تو گواه باش...

***

دلها بی قرار. دستها می لرزید و گریه ها برای آمدنش لحظه شماری می کرد. همه با داماد مثل اینکه عهد اخوتی بستند. مادری اما.

انتظار هنوز هم برای خیلی ها شیرین است. هنوز هم خیلی ها منتظرند. بشریت که به کنار. مادران اما.

***

به روی دستها و طره های شهید، نقل صلوات پخش می کنند اینگار... شهید را آوردند آن زمان که گلدسته ها اذان می گفت. چه نمازی؛ امام جماعتمش شهید...!

و مگر می شود نام شهید آورد و شهید دیدید و برای سالارشان(ع) گریه نکرد؟هیهات...

بعد از اشک می گفتم: کدام دفتر ثبت ازدواج پاک تر از این همه قلب و کدام شاهدانی چنین صدیق. نام حسین(ع) حزن دلهاشان و چادر مادر اوج قسم هاشان. سالها قامتشان خمیده است و گلوشان ز بغض سقیفه، بریده.

 شوری کردند، حسین حسینی و چه خوب که «گمنام» مهریه عطر سیب آورده. لباس ز گلبرگ نرگسان قامتش و گوئی مادرش از دور می رسند انگار. عاقد بیاورید که بوی یاس می آید...  

کدام دلی به راستی این همه قرب داشته و کدام دست این همه آبروی که التفات چادر خاکیشان نظر به ما افکند؟ عطر تن کدام صاحب نفسی است که اینقدر اتصال به بوی یاس داشت؟ من که خود هنوز مدهوشم...

چشم ها گریان و مادران فغان؛ حزن و آه صورتی را به خاک می مالید... نام حسین حتی شهید را هم بی قرار کرده بود آخر. اندک اندک می رسیدیم به اوج خاطره ها.شهادتین شروع می شد...

می شنیدیم از زبان دل که فرشته ها دارند از آن بالا تند و تند عکس می گیرند. شوری در اوج گریه میان چشمها پاتکی زده بود. ولی نمی دانم چرا؟؟؟

چرا خدا صحنه های خیلی تلخ را، همیشه برای خود کنار گذاشته است:

پیرمردی بود و قاب عکس و سکوت خاطره هاش...

***

دانشگاه مثل عروسی بی قرار بود.مشتاق شوی خویش.

مادری اما...



شهید

شهید



۲ نظر ۲۲ بهمن ۹۱ ، ۱۹:۵۴
محسن زارعی

* حضور و غیاب:


در حضور و غیاب بهشت نیز نمی شناسندش
؛
مثل اینکه او همیشه گمنام است.


شهدا

۰ نظر ۲۶ آبان ۹۱ ، ۰۳:۰۷
محسن زارعی