شاعری آموختن
جمعه, ۲۶ آبان ۱۳۹۱، ۰۲:۴۰ ق.ظ
بسم سید السادات
هو السلام
سال دوم ابتدایی. مادرش به ناحق کتکش زده بود. رفته بود پشت رخت خواب ها و با مدادی که تازه خریده بود روی دیوار شروع کرد به نوشتن.
من غمی دارم از غم دنیا؛
حرف مرا کسی باور ندارد
مرا می زند؛ مرا می کشد...
عیبی ندارد؛ مادری مادر...
مادر که این ابیات را دید با چند عدد دمپایی ذوق سوزمان کرد تا عبرتی شود و بر دیوار مشق نکنیم. بعدتر آمد و یک سبد بوسه هدیه آورد که: پسرجان ادامه بده؛ اما لطفا نه روی دیوار....
زمان گذشت و تو قد خمیده شدی...
می خواهم روی دیوار دلم برایت شعری بنویسم...
نفسی مانده دنبالمان کنی؛ مادر؟
{لبخند - سوز - خاطره}