اینجا نه سرزمین خیال است و نه افسانه. قطعه ای است از بهشت که درختهایش از میوه قد خمیده اند. اینجا حوریان سیاه چشم و زیبا روی حیران روی تواند. تو اما، مجنون گریه ای...
در محراب چشمانت، اشک به سجده رفته به قبله گاه حسین و از نعره نعره های «حسین حسین» تو، اشکهای زینب(س) چشمه اش جان می گیرد و رقیه بهانه بابا.
جام عسل می نوشد قاسم و پر می شود پیشانی عباس از حیا، از ادب، از شرم...
همه ی بغض ها، همه حزن ها، همه آه ها و روضه ها به حال و روز تو میل می کنند و همه حال و روز تو در عزای پریشانی مویی که عاقبت به دست باد خورد...
اینجا برای هر که بهشت باشد برای تو نیست. پاداش این همه اشک و روضه این نبوده است. اشک تو برای سرزمین بهشت بود، این سرزمین کجاست که بهشت را به سخره گرفته است؟
کجاست مولانا که بسراید:
هر که در این بزم مقرب تر است/ سوز دلی بیشترش می دهند...؛
اینجا کربلا...
صدای ناله های زینب و خروش عباس را می شنوید!!!
پی نوشت: این خاطرات را برای گریه من آفریده اند!!!
پی نوشت: این غلام تو، دوباره گناه کرده؛ که اذن ورودش نمی دهی؟؟؟توبه...