بسم سید السادات
ابوذر بود و سلمان و نبی.راه دراز بود و کلام و عشق.
دوشادوش نبی خدا بود ابوذر و پشت سر -با کمی فاصله- سلمان حضور داشت. نبی خدا -که جان به فدای مهرش باد- از ابوذر پرسید: « چند رد پا می بینی؟»
نگاهی کرد و با حیرت گفت: دو رد پا!
از لبخند نبی فهمید که همه چیز زیر سر سلمان است. به سلمان نظاره کرد و خنده اش گرفت. سلمان داشت جاپای خودش را با جا پای نبی انطباق می داد. از دید سلمان حتی راه رفتن نبی هم از روی حکمت است.
نگاشت:
می گویم: اینکه فرمودند سلمان از ما اهل بیت است به خاطر همین انطباق ها و ظرافت ها بوده. این ادب و این دقت. اینکه افسار اسب حیاتش را به کل دست خدا و اسلام داده بود. اسبتان را زین کرده اید؟ افسارش به دست کیست؟