بسم سید السادات
هو السلام
بچه شری بود. دهانش هم که چفت نداشت. همراه خودش ورق که هیچ؛ قلیان میوه ای آورده بود که در بین راه و بین الحرمینت صفا کند.
ولی به ورودی ضریح که رسید؛ سرش را به چارچوب درمی زد. از پیشانیش خون فواره زد.
مجنون شده بود!!!
خوب قربون شکل ماهت؛ حسینیه راه انداختید یا دارالمجانین؟
(خاطره تلخی که به با معجزه برادر بود...)
۰ نظر
۲۶ آبان ۹۱ ، ۰۲:۳۷