در این مجاز آباد چه روزهای تلخ و شیرینی که بود و نبود...
دیگر نوشتن برایم مثل قبل تر ها راحت نیست.
شده ایم مثل کارمندهای اداری پشت میز نشین مرده ای که تنها معنی انتظار برایشان سر برج است و حقوث و برد این باورند قرار نیست هیچ اتفاق تازه ای بیفتد. راستی خیلی وقت است به جمکران هم نرفته ام!
به خیلی از دل نوشته هایم به حسرت نگاه می کنم و به خیلی ها هم می خندم.
نمی دانم...
کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد و اصلاً با خاطر خوش هم مگر لزومی هست که شعر تری انگیخته شود..
خسته ام...
دلم برای روزهای اول این فضای مجازی آباد تنگ شده. روزهایی که هیچکداممان اینقدرها تنها نبودیم. اینقدرها از هم دور نبودیم.
به عنوان کارشناس آی تی تمام لذت قلم زدن ها از وجودم گرفته شد و به قولی «آه که گلبرگهای گل زیر انگشتان تشریح می پژمرد».
توکلم و اعتمادم به خدا کم شده. ولی به دلم طعنه می زنم که مرد از نامرد را در این حوادث و آزمایشات ممیز می کنند.
دلم می خواهد از اول به آخر بخوانم آیات زندگی را و ببینم سوره ناس چند سین دارد؟
پی نوشت ها:
خدایا رهات نمی کنم با همه اشتباهاتم. رهام نکن با همه آزمایشاتت.
راستی عیدتون مبارک...